GhahramananeBineghab | پادکست قهرمانان بینقاب
Latest Episodes
قهرمان 66 و 67: مبارز تسلیمناپذیر، قهرمان جارو به دست، و پایان
قهرمان شصتوششم، مبارز تسلیمناپذیر: چند سال پیش توی یه هتل تو اورلاندو شیفتِ شب بودم؛ از اون هتلای درب و داغون و ارزون. اونجا کار میکردم و همونجا هم زندگی میکردیم. قهرمان شصتوهفتم، قهرمان جارو به
قهرمان 64 و 65: دانشجوی هاروارد و جوانا در طهران
قهرمان شصتوچهارم، دانشجوی هاروارد: محله ما نزدیک دانشگاه هاروارد بود. نوجوون که بودم تو میدون هاروارد اسکیتبرد سواری میکردم. ولی هیچوقت حس نکردم به اونجا تعلق دارم. چون تو خانواده من به تحصیلات
قهرمان 62 و 63: بابای من و برادرم و تریسی
قهرمان شصتودوم، بابای من و برادرم: از زمانی که یادم میاد خانواده من این بوده: من، پدرم و برادرم. ما میدونستیم که بابا، پدرِ واقعی برادرم نیست ولی درموردش حرف نمیزدیم، حتی بهش فکرم نمیکردیم. قهرما
قهرمان 58، 59، 60، 61: پناهجویان و قهرمانان در یونان
قهرمان پنجاهوهشتم، پناهجوی فداکار: خیلی از ما وقتی قایقو دیدیم میخواستیم برگردیم، ولی قاچاقچی گفت اگه منصرف بشیم پولمونو برنمیگردونه. اینه که چارهای جز ادامه سفر نداشتیم. قهرمان پنجاهونهم، نانو
قهرمان 55، 56 و 57: پدرهای قهرمان
قهرمان پنجاهوپنجم؛ پدر، همبازی، بااراده: وقتی بچهدار شدیم، احساس کردم فرصت جوونیکردن رو از دست دادم. این بود که آخر هفتهها میرفتم بیرون و تا دیروقت خوش میگذروندم. قهرمان پنجاهوششم؛ پدر، پزشک،
قهرمان 53 و 54: ماری و اریک
قهرمان پنجاهوسوم، ماری، فرشته نجات: آدم انتظار یه دونه رو داره و بر همون اساس برنامهریزی میکنه. بنابراین، وقتی فهمیدیم قراره دوقلو داشته باشیم حسابی شوکه شدیم. قهرمان پنجاهودوم، اریک: درست مثل ص
قهرمان 51 و 52: همیشه همراه و دوستِ دومتریِ من
قهرمان پنجاهویکم، همیشه همراه: تشخیص دکترا «اختلال گُنگی انتخابی» بود. من در حضور آدمای دیگه آنقدر دچار اضطراب میشدم که از نظر فیزیکی قادر به حرف زدن نبودم. قهرمان پنجاهودوم، دوستِ دومتریِ من: پد
قهرمان 48، 49 و 50: زندانی، مأموران پلیس برلین و افشاکننده حقایق
قهرمان چهلوهشتم، زندانی زندان فدرال: من اینجا تو زندان کلی برنامه سازماندهی کردهام. یکی از کلاسایی که ترتیب دادم اسمش اینه: والدینِ خلاق. قهرمان چهلونهم، مأموران پلیس برلین: ما پلیسیم. چند سال پی
قهرمان 46 و 47: مهاجرانی از ویتنام و افغانستان
قهرمان چهلوششم، مامان، مهاجر سختکوش: مامان هیچوقت درمورد زندگیش تو ویتنام حرف نمیزد. تنها موقعی که بهش اصرار کردم توضیح بده، وقتی بود که تو دبیرستان باید شجرهنامهمونو میکشیدیم، و من ازش خواستم
قهرمان 44 و 45: نجاتدهندگانی از رواندا
قهرمان چهلوچهارم، پدرومادر نجاتدهنده: وقتی نسلکشی شروع شد، پدر و مادرم همسایههای توتسیمونو آوردن تو خونه و قایمشون کردن. اونا هفت نفر بودن. قهرمان چهلوپنجم، پدرروحانی نجاتدهنده: اولین روزی که ک