GhahramananeBineghab | پادکست قهرمانان بینقاب
Latest Episodes
نسلکشی رواندا و مغازهداران نجاتدهنده
مقدمه: شب شیشم آوریل سال ۱۹۹۴، هواپیمای حامل رئیس جمهور وقت رواندا مورد هدف قرار گرفت و هواپیما سقوط کرد. همین موضوع بهانهای شد برای جنگ داخلی رواندا و نسلکشی گسترده گروه اقلیت توتسی توسط گروه حاکم
قهرمان 41 و 42: برادر جدیدم و خواهر بزرگه
قهرمان چهلویکم، من و برادر جدیدم: وقتی یه گوینده خبر محلی کلیهاش رو به همسرِ رئیسم اهدا کرد، این خبر حسابی تو شهر پخش شد و باعث شد چیزای بیشتری درمورد اهدای کلیه بفهمم. قهرمان چهلودوم، خواهر بزر
قهرمان 38، 39 و 40: خانم هانت، اُووِن، و مشاوری از اوکراین
قهرمان سیوهشتم، خانم هانت: در ظاهر همهچی خوب بود. من دانشآموزِ ممتاز بودم و تو همه برنامهها شرکت میکردم. ورزش، موسیقی، هرچی فکرشو بکنید. قهرمان سیونهم، اوُوِن: اوون تا حالا سه بار قلبشو جراحی
قهرمان 36 و 37: زن آهنین و انساندوستی از سودان
قهرمان سیوششم، زن آهنین: ۱۵ سالم بود که بابام خودکشی کرد. مطمئنم این تجربه برای مامانم خیلی سخت و دردناک بوده، ولی یه جورایی تونست از پسش بر بیاد. قهرمان سیوهفتم، انساندوستی از سودان جنوبی: ارتش
قهرمان 34 و 35: مادرم از آن سوی کره زمین و بابای مشوق
قهرمان سیوچهارم، مادرم از آن سوی کرهی زمین: اوایل دهه ۹۰ چین تازه محدودیتهای فرزند پذیری توسط خارجیها رو کم کرده بود. اونم همراه هشت تا خانواده دیگه رفت چین. قهرمان سیوپنجم، بابای مشوق: مامانم
قهرمان 32 و 33: دکتر نلسون و پزشک بخش اطفال در مرکز سرطان
قهرمان سیودوم، دکتر نلسون: پدر و مادر من به امید پیشرفت ما بچهها به امریکا مهاجرت کردن. بنابراین ادامه تحصیل ما براشون خیلی مهم بود و همیشه بهم میگفتن: «تو باید دکتر بشی.» قهرمان سیوسوم، پزشک ب
قهرمان 30 و 31: بابابزرگ و کارل
قهرمان سیام، بابابزرگ و نجاتدهندهاش: من از بچگی با مامان بزرگم زندگی میکردم. اون با هر چیز کوچیکی به هم میریخت و دعوام میکرد. بابابزرگ جیمز نمیتونست تو این قضیه دخالت کنه، چون بابابزرگ واقعیم
قهرمان 27، 28 و 29: معلم زندگی، همدل، و خانم مهفود
قهرمان بیستوهفتم، معلم زندگی: ما کُردیم. خانواده من سال ۱۹۸۹ مهاجرت کردن به آلمان و خوب مجبور شدیم از صفر شروع کنیم. قهرمان بیستوهشتم، همدل: همسرم در مقابل همه با همدلی عمل میکنه. یعنی سعی میکن
قهرمان 24، 25 و 26: بهترین پرستار، عاشقی از ایران و مهاجران
قهرمان بیست وچهارم، بهترین پرستار از پاکستان: تازه ازدواج کرده بودیم که من سل گرفتم و تمام بدنم پر از تاول شد. قهرمان بیستوششم، عاشقی از ایران: همسرم سرطان ریه داره، تا الانم کلی وزن کم کرده. چون
قهرمان 22 و 23: جانبخش و لارکین
قهرمان بیستودوم، جانبخش تا مغز استخوان: وسط راه خواهش کردم بابا ماشینو نگه داره تا یه نوشیدنی بخرم. بعد رفتم صندلی عقب نشستم تا برای برادرم کتاب بخونم. همین قضیه جون منو نجات داد. قهرمان بیستوسوم